محل تبلیغات شما

اعتقادی و مذهبی



در دین اسلام  حفظ و بقای جامعه و انسان در امور دنیایی با تقوا پیوند خورده است اگر 
پرهیزگار باشند از لحاظ مادی هم در رفاه و آسایش و امنیت بسر خواهند برد؛ خداوند در قرآن کریم 
می فرماید: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا
فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ ۹6 )و اگر مردم آن شهرها که به عذاب گرفتار شدند، ایمان آورده و تقوا
پیشه کرده بودند، به یقین از آسمان و زمین برکت هایى بر آنان مى گشودیم، ولى پیامبران و آیات ما
را دروغ انگاشتند، ما نیز آنان را به عذابى که نمود گناهانشان بود گرفتار ساختیم. بنابر این آیه و آیات 
دیگر قرآنی و روایات برکت ها و خوبی های زندگی دنیایی هم در سایه تقوا و پرهیزگاری است . اگر 
کارگزاران حکومتها با تقوا باشند خداوند هم برکاتش را شامل حال آنها خواهد نمود. و تقوا هم در 
سایه ی اطاعت و پیروی از دستورات خداوند و پیامبرش و جانشینان برحق اش بدست می آید اطیعوا 
اهلل و رسوله

 تقدیم به آنکه از من رنجیده است

ای ماه عالم سوز من از من چرا رنجیده ای
ای شمع شب افروز من از من چرا رنجیده ای

رنجیده ای رنجیده ای از من گنه چه دیده ای
دائم گنه بخشیده ای ازمن چرا رنجیده ای

یک شب تورا مهمان کنم تا جان و دل قربان کنم
جای تو بر چشمان کنم از من چرا رنجیده ای

من عاشق زار تو ام از جان وفادار تو ام
تازنده ام یار تو ام ازمن چرا رنجیده ای

ای ماه عالم سوز من از من چرا رنجیده ای!!!!؟

دیریست که دلدار پیامی و سلامی نفرستاد
می دانم به چه چیزی فکر می کنی و می اندیشی به آنچه که من می اندیشم. به لحظه های باهم بودن و آرزوی باهم شدن. پس بیش از این موجبات آزار من و خود را فراهم مکن و بازآ تا شیرینی کنارهم بودن را بدرستی بچشیم.  

 شبهای تنهایی و سرد خزان شکننده است. اما از آن شکننده تر فراق و دوری بهترین آرزو و بهانه ی زندگی است. و شکننده تر از همه تلخی برخورد سرد در هوای سرد خزانی است که بی شک خزانی ام نموده است. کنار پنجره نگاهم به برگهای زرد درخت باغچه حیات خانه است که یکی پس از دیگری سقوط می کنند آری بهار عمر من هم کم کم به خزان گرایش دارد. شکوه از کسی ندارم و خدای را سپاس گزارم که مرا عاشق و شیدای او قرار داده است. 

مهتاب پشت ابر نهان شد چه چاره ای
پژمرد گل چو خزان چه چاره ای 

سرد است فصل خزان، دوستان! چه کنم؟!
درد است و عشق یار، عزیزان! چه چاره ای؟!

  آرزو دارم چو من عاشق شوی 
  مست درد عشق بی منطق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را 
 تلخیی برخوردهای سرد را

می رسد روزی که تنها لحظه ها را سرکنی
 می رسد روزی مرگ عاشقت باور کنی 

 می رسد روزی که شبها در کنار عکس من 
نامه های کهنه ام  را موبمو ازبرکنی

 حسن یارم همچو یک مه پاره ای است
 وه که او یکدانه ای دردانه ای است

 گل نوازش کردن از مردانگی است
 سنگ زدن برشاخ گل دیوانگی است

دل سپردن برکسی را جرم نیست
 حکم قتل عاشق از بیچارگی است

 زلف شبرنگ تو مجنونم نمود
 دل تهی از عشق چون ویرانه ای است

آخرین جستجو ها

siporhoca سوالات املا-انشا و املای هفتم نوبت اول 95 پیام های سلامت rebinona swamelovex rhomsubucge به نام پـــــروردگـــــــار ِ آفریدگان کتابخانه عمومی شهدای معصومیه Tamara's collection Katrina's page